گاه دلتنگ میشوم گوشه ای مینشینم و حسرت هارا میشمارم...
باختن هارا...صدای شکستن را...
نمیدانم کدامین امید را نامید کردم و کدامین خواهش را نشنیدم...
به کدامین دلتنگی خندیدم....
که اینچنین دلتنگم
[ جمعه 91/10/15 ] [ 9:34 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
خدایا پس چرا این دل را افریدی ؟
چرا دلی که محتاج به محبت همه است ؟
دلی که عاشق عشق بی نهایت است ؟
چرا او را به یک عشق بسنده نکردی ؟
چرا دل را به بی نهایت عاشق میکنی ؟
اگر عاشقی دل گناه است ؟
چرا او را اسیر عشق کردی ؟
خدایا پس اگر عاشقی گناه است ؟
چرا قلب را مهربان افریدی ؟
خدایا پس اگر لیلی بودن گناه است ؟
چرا مجنون را افریدی ؟
یا که اگر مجنون بودن گناه است ؟
چرا لیلی را افریدی ؟
راستی خدا چرا دل را بی نهایت مهربان کردی ؟
تا که هرکس به ان محبتی کند او را عاشق خود میداند و معشوق و دلباخته ی او میشود
چرا این دل را اینقدر لطیف افریدی ؟
تا که هر مهری را به دل میگیرد زود عاشق و دلباخته میشود
خدایا خودت از گناه عاشقان بگذر ...
چون خودت هم معشوقی!!!
[ جمعه 91/10/15 ] [ 4:18 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
گر قسمتم شود که تماشا کنم تورا
ای نوردیده جان و دل اهدا کنم تورا
این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگربده که تماشاکنم تورا
تو در میان جمعی و و من در تفکرم
کاندر کجا برایم و پیدا کنم تورا
هر صبح جمعه ندبه کنان در دعای صبح
از کردگار خویش تمنا کنم تورا
یابن الحسن اگر چه نهانی ز چشم من
در عالم خیال هویدا کنم تورا
گویند دشمنان که تو بنموده ای ظهور
زین افترای محض مبرا کنم تورا
همچون مویدم به تکاپو مگر دمی
ای افتاب گم شده پیدا کنم تورا
[ جمعه 91/10/15 ] [ 10:6 صبح ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
امدی به شانه هایم زدی تا تنهایی ام را تکانده باشی
به چه فکر کردی...؟ تکاندن برف از شانه های ادم برفی...!
[ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 2:25 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
تا نگاه میکنی باز هم وقت رفتن است...
باز هم همان حکایت های همیشگی ...
پیش از ان که با خبر شوی
لحظه های عزیمت تو ناگزیر میشود...
اه ... ای دریغ و حسرت ...
ناگهان چقد زود دیر میشود!
[ پنج شنبه 91/10/14 ] [ 2:23 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]