سخت در چنگال عشق تو افتادم...
انچنان که گویی عقابی مرا در چنگالش به لانه میبرد...
سخت است در این زندان به فکر تو نبودن...
سخت است در زندان تو نبودن...
برای کسی که گویی سالها در اسارت تو بوده بی انکه خود بداند ؛ کاربسی سخت است که در بیرون این زندان زندگی کند...
نمیدانم چگونه در این زندان نقش رهایی را بر سردر این سلول های باریک نقاشی کنم...
کاش میدانستی که در گوشه ی قلبت کسی جان میدهد...
چشمان زندانی همیشه به شیشه ایست که سیمای معصوم تو را در ان حصار مرگ افرین با چشم دل ببیند...
نازنینم من در اسارت بند تو هستم ... بی صبرانه در انتظار روی همچون مهتابت...
چشم انتظارم مگذار نفس های اخر است...
[ دوشنبه 91/10/25 ] [ 7:53 صبح ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]