پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از ساعت طلسمم کرده جادویی
شاید از ان پس بود که احساس میکردم
درسینه ام پرمیزند شبها پرستویی
شاید از ان پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی
از کودکی دیوانه بودم,مادرم میگفت:
از شانه ام هر روز میچیدست شب بویی
نام تو را میکند روی میزها هر وقت
در دست ان دیوانه می افتد چاقویی
بیچاره اهویی که صید پنجه ی شیریست
پیچاره تر شیری که صید چشم اهویی
اکنون ز تو با نامیدی چشم می پوشم
اکنون زمن با نامیدی دست میشویی
ایینه خیلی هم نباید راست گو باشد
من مایه ی رنج تو هستم راست می گویی
...
[ چهارشنبه 91/10/6 ] [ 9:55 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]