دوباره تنها شدم,دوباره دلم هوای توروکرده
خودکارم رو از ابر پرمیکنم وبرات از بارون مینویسم
به یاد شبی می افتم که تو رو میان شمع ها دیدم
دوباره میخوام بسوی تو بیایم.تورا کجامیتوان دید؟
در اواز شب اویز های عاشق؟
درچشمان یک عاشق مضطرب؟
درسلام کودکی که تازه واژه را اموخته؟
دلم میخواهد وقتی باغها بیدارند برای تو نامه بنویسم.
وتو نامه هایم را بخوانیو جواب انها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش میتوانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم و از گوشه های افق برایت اواز بخوانم
ای کاش میتوانستم همیشه از تو بنویسم
میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفتر هایم خالی بمانند و حرف های ناگفته ام هرگز به دنیا نرسد
میترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سکوت قلبم را نشنود
میترسم نتوانم بنویسم و اخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود.
دوباره شب...
دوباره تپش این دل بی قرارم...
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبه رو می افتد...
دلم میخواهد همه ی دیوار ها پنجره شود و من تورا میان چشم هایم بنشانم
دوباره شب...
دوباره تنهایی ...
و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمیشود....
دوباره شب...
دوباره یاد تو که این دل بی فرار را ارام نگه داشته...
دوباره شب...
دوباره تنهایی...
ودباره سکوت...
دوباره من و یک دنیا خاطره...
[ شنبه 91/10/2 ] [ 7:43 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]