چقدر این دوست داشتنهای بی دلیل خوب است…
درست مثل همین باران…که بی سوال …
فقط می بارد…آرام …شمرده شمرده…فقط می بارد…چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است
[ سه شنبه 92/8/28 ] [ 11:45 صبح ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
حرفهای زیادی بلد نیستم…
من تنها چشمان تو را دیدم و گوشه ای از لبخندت که حرفهایم را دزدید…
از عشق چیزی نمی دانم اما دوستت دارم کودکانه تر از آنچه فکر کنی!
[ یکشنبه 92/8/12 ] [ 3:2 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او میایستاد، به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه میایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!
[ سه شنبه 92/8/7 ] [ 2:54 عصر ] [ شیدا .دختری از جنس تنهایی ]
::